سلام اومدم با معرفی رمانم.
برای دیدن بقیه بزن ادامه مطلب
مرینت۱۸ سالشه و یتیم هست.
آدرین ۱۹ سالشه و فقط مادر داره ولی پولدار نیست.
آلیا ۱۸ سالشه.
نینو ۱۹ سالشه.
بریم برای شروع داستان.
مرینت: ساعت شش صبح پاشدم رفتم صبحانه خوردم و آماده شدم وقتی رسیدم آلیا اومد کنارم گفتش که فکر میکنه چند نفر جدید اومدن گفتم آلیا بزار برسم بعدخبر را رو بده حالا کدومان . آلیا گفت دیدی تو هم کنجکاوی ببین اون دوتان بزار یه قراری بزاریم من دل اون همرنگ پوستم رو میبرم تو هم اون یکی چطوره ؟ مرینت ای بابا این چه قرار به بازم قبوله.
تموم شد هم میخوام کرم بریزم و هم نمیتونم فعلا طولانی بنویسم.
راستی یه اسم برای رمان پیشنهاد بدید