های گایز اومدیم با رمان امیدوارم لذت ببرید  راستی نکات رو بخونین👇🏻

مرینت پدر و مادر نداره وتنها زندگی می‌کنه وهمشون ۱۶سالشونه راستی الیا از دبستان با مرینت دوست بوده. بریم شروع کنیم📚

مرینت داشت صبحانه می خورد که صدای زنگ در رو شنید رفت باز کرد دید الیاست باهم رفتن به دبیرستان که دم در دبیرستان یه ماشین مدل بالا آمد و یک پسر خوشتیپ با موهای طلایی و چشم‌های سبز از ماشین پیاده شد 🥴 مرینت افتاده بود زمین و مات و مبهوت مونده بود😍 که 

آلیا با عصبانیت بلندش کرد 

بعد از مدرسه⌛

آلیا ظهر وقت خالی داری

مرینت بله

آلیا  بیا کافه 

مرینت با سه پس ساعت ۶🕕

مرینت رفت خونه خیلی خسته بود ولی ذهنش همش در گیره اون پسره بود🧠  وقتی ناهارشو خورد🍜 رفت حاضر شد تا بره کافه👗💄وقتی رفت کافه 

مرینت از آلیا پرسید: اون پسره کی بود 

آلیا گفت :.....

 

آخه تموم شد 

۵لایک❤️

۴کامنت💌

تا بعدی  رو بزارم