بزنید ادامه مطلب
مرینت:
واقعاً من عاشق اونم یا اون عاشق منه اصلا نمیفهمم اگه عاشق کنه چرا نمیاد پیشم چرا؟ مرینت به خودت مسلط باش نفس عمیق بکش.(بچه ها این فکر مرینته) اما من عاشق اون نیستم من عاشق اوکام ولی لوکا صد ها هزار بار به من دروغ گفته و به من خیانت کرده .نکنه من عاشق آدرینم نه بابا ولی اون یه پسر خوشتیپ خوشگل و جذاب وای مرینت تو هنوز تکلیف خودتو روشن نکردی ای وااااااااااااااااااای. خدارو شکر رسیدم پیش آلیا از اون کمک خواستم و تمام ماجرا و براش تعریف کردم.اون به من گفت که من عاشق آدرینم و آدرینم عاشق تو عه یهو آلیا داد زد که همه بیان برای جرعت حقیقت ما داشتیم بازی میکردیم که به من و آدرین افتاد آلیا به من گفت اگر بهت گفت بگو حسن به من چیه من به آدرین گفتم آدرین گفت تو برام مثل یه دوست میمونی ولی از امروز دیگه برام فرق کردی تو برای من از همه خاص تری من با تمام وجود عاشقتم داشتم اشک شوق میریختم که کلویی و لایلا اومدن گفتن عجب بازی جالبی دو تا معشوق هم که ما اینجا میبینیم حالا کدومش بکشیم که لایلا گفت بهتره آلیا رو بکشیم من گفتم آخه چرا اون که کاری نکرده گفتند یا شما از هم جدا میشید یا آلیا خواهد مرد تصمیم با خودتونه که یهو یه گلوله تو سر آلیا خالی کردن من آنقدر گریه کردم که یهو لایلا اومد پیشم و گفت حالا هم نوبت توعه که بمیری و یک گلوله تو سر من خالی کردن و من برای زندگی به دنیای دیگه ای رفتم.
خب تامام تا یه تکپارتی دیگه خدا حافظ.
میخوام یه رمان شروع کنم پس لایک و کامنت یادتون نره